مختار بن ابي عبيدة بن مسعود بن عمرو بن عمير بن عوف بن قسي بن هنبة بن بكر بن هوازن؛(1) از قبيله ثقيف؛ كـه قبيله مشهـور و گستردهاي از هـوازن، از اعراب منطقه طائف اسـت، ميباشد.(2) كنيهاش ابواسحاق(3)؛ و لقـبش كـيـسـان بود كه فـرقـه كـيـسـانيه منسوب به او است. كيسان به معناي زيرك و تيزهوش است.(4)
طبق روايتي، اصـبـغ بـن نـبـاتـه، از يـاران امـيـرالمـؤمـنين ميگويد: "لقب كيس را اميرالمؤمنين به مختار دادنـد."(5)
پـدر مـخـتـار ابـوعـبـيـده ثـقـفـي است كه در اوايـل خـلافـت عـمـر از طـائف بـه مـديـنـه آمـد و در آنجـا سـاكن شد.(6) وي يكي از سـرداران بـزرگ جـنـگ بـا ارتـش كـسـري(ايـران) در زمـان عمر بود. (7) ماجراي رشـادت اين دليرمرد در واقعه يوم الجسر در جنگ با ارتش ايران در منطقه بصره معروف است.(8)
مـادر مـخـتـار دومـه است كه از زنـان بـا شخصيت بـود و او را صـاحـب عقل و راي و بلاغت و فصاحت دانستهاند.(9)
وي ادب و فضائل اخلاقي را از مكتب اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) آموخت،(10) و در آغاز جواني، هـمراه با پدر و عموي خود براي شركت در جنگ با لشكر فُرس به عراق آمد و خاندان او همانند بسياري از مسلمانان صدر اسلام، در عراق و كوفه ماندند. مختار در كنار اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود و پـس از شهادت آن حضـرت، بـراي مدتي كوتاه به بصره آمد و در آنجـا سـاكـن شد.(11)
علامه مجلسي(ره) ميفرمايد:
مـختار، فضايل اهل بيت پيامبر اكرم را بيان ميكرد و حتي مناقب اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) را براي مردم منتشر ميساخت و معتقد بود كه خاندان پيامبر از هر كس براي امامت و حكومت پس از پيـامبـر سـزاوارتـرند و از مصـايـبي كـه بـر خـانـدان پيامبر وارد شده، ناخشنود بود.(12)
خاندان مختـار از شيعيان مخلص و علاقهمنـدان بـه اهل بيت رسالت(عليهم السلام) بودند.
ياري رساني به مسلم بن عقيل (ع)
بر اساس گواهي تـاريـخ و تـصـريـح شـيـخ مـفـيـد و طـبـري، پـس از آن كـه مـسـلم بـن عـقيل وارد كوفه شد، مستقيما به خانه مختار وارد شد، مختار او را گرامي داشت و رسما از او اعلام حمايت و پشتيباني كرد.(13)
مختار به ابن غرق گفت: "هرگاه شنيدي كه من قيام كردهام، بـه مردم بگو: مختار به خونخواهي شهيد مظلوم و مقتـول سرزمين كربلا و فرزند پيامبر خدا - حسين بن علي(عليهماالسلام) - قيام كرده است. به خدا قسم، همه قاتلان حسين را از دم شمشير خواهم گذراند."
بلاذري مينويسد: خانـه مختـار محل ورود مسلم بود.(14) اما با ورود مزوّرانه و غـيـرمـنتظره ابن زياد به كوفه، ناگهان اوضاع به هم ريخت و مسلم صلاح ديد از خانه مختار بـه خـانـه هـانـي بـن عـروه، كـه مرد مقتدر و با نفوذ شيـعـه در كوفه بـود، نقل مكان كند.
مختار پس از ورود مسلم، آرام ننشست و پس از بيعت با مسلم، به منطقه خطرنيّه و اطراف كوفه براي جمع آوري افراد و گرفتن بيعت براي مسلم حركت كرد. اما با دگرگوني اوضاع كوفه و تسليم مردم در مقابل ابن زياد، دوباره به كوفه بازگشت.
ابن زيـاد دسـتور داد كه دعوت كنندگان امام حسين(عليه السلام) و حاميان مختار با او بيعت كنند، وگرنه دستگيـر و اعدام ميشوند. ابن اثير نوشته است: هنگام دستگيري مسلم و هاني، مختار در كوفه نبود و او براي جذب نيرو به اطراف شهر رفته بود و وقتي خبر ناگوار دستگيري مسلم را شـنـيـد، بـا جمعي از افراد و يارانش به كوفه آمد. هنگام ورود به شهر، با نيروهاي مسلح ابن زياد بـرخـورد كـرد و در پـي يـك گـفت و گوي لفظي شديد، بين آنان و مختار و افرادش، درگيري پـيـش آمـد و فـرمـانـده آن گـروه مـسـلح كـشته شد و افراد مختار متفرق شدند؛ زيرا مقاومت را به صـلاح نـديـدنـد؛ مـخـتـار از آنـان خـواست محل را ترك گويند تا ببينند چه پيش خواهد آمد.(15)
ابن زياد پس از مسلط شدن بر اوضاع و شهادت مسلم و هاني، به شدت در جست و جوي مختار بـود و براي دستگيري او جايزهاي معيّن كرد.(16)
دستگيري مختار توسط ابن زياد
يكي از دوستان مختار بـه نـام هاني بن جبّه، نزد عمرو بن حريث، نماينده ابن زياد رفت و ماجراي مخفي شدن مختار را به عمرو اطلاع داد. عمرو به آن شخص گفت: به مختار بگويد مواظب خود باشد كه تحت تعقيب است و در خطر ميباشد.
مختار به حمايت عمرو نزد ابن زياد رفت. وقـتـي چـشـم ابـن زياد به مختار افتاد، فرياد زد: "تو هماني كه به ياري پسر عقيل شتافتي؟ "مختار قسم ياد كرد كه من در شهر نبودم و شب را هم نزد عمرو بن حريث به سر بردم."(17)
ابن زياد كه عصباني بود، عصاي خود را محكم به صورت مختار كوبيد، به طوري كه از نـاحيه يك چشم صدمه ديد. عمرو برخاست و از مختار دفاع كرد و شهادت داد كه او در ماجرا نبوده و بـه وي پناهنده شده است. ابن زياد كمي آرام گرفت و گفت: "اگر شهادت عمرو نبود، گردنت را ميزدم." و دستور داد مختار را به زندان افكندند. همچنان در زندان بود تا امام حسين(عليه السلام) به شهادت رسيد.(18)
آزادي مختار از زندان
مختار، زائدة بن قدامه را محرمانه نزد شوهر خواهرش، عبدالله فرزند عمر بن خطّاب، به مدينه فرستاد و به او گفت: كه ماجرا را به عبدالله بگويد و او از يزيد برايش تقاضاي عفو كند.
عبدالله، شوهر صفيه - خواهر مختار - بود. يزيـد و ديگر امويها برايش احترام قائل بودند. او نامهاي براي يزيد فرستاد و براي مختار، كه دامادش بود، تقاضاي بخشش كرد. يزيد هم بلافاصله، نامهاي به ابن زياد نوشت كه به محض رسيدن اين نامه، مختار را از حبس آزاد كند.
مختار، كه در يك قدمي مرگ بود، با نامه يزيد نجات يافت و ابن زياد او را خواست و به او گـوشـزد كـرد: اگر نامه اميرالمؤمنين(يزيد)!! نبود، تو را ميكشتم. حالا برو و در كوفه نمان. مختار به ابن زياد گفت: بسيار خوب، من براي انجام عمره به مكه ميروم و با اين بهانه به نزد ابن زبير آمد.
مختار به ناچار به حجاز رفت؛ زيرا آنجا از سلطه بني اميه آزاد بود و به عبدالله بن زبير، كه خود را حاكم و خليفه ميپنداشت، رفت.
ابن غرق ميگويد: در بين راه عراق به طرف حجاز، مختار را ديدم كه يك چشمش ناقص شده بـود. عـلت را از او پـرسـيدم. گفت: "چيزي نيست، اين زنازاده (ابن زياد) با عصايش چشم مرا مـعـيـوب نمود." و تاكيد كرد(خداوند مرا بكشد، اگر او را نكشم.) مختار همچنين به ابن غرق گفت: "هرگاه شنيدي كه من قيام كردهام، بـه مردم بگو: مختار به خونخواهي شهيد مظلوم و مقتـول سرزمين كربلا و فرزند پيامبر خدا - حسين بن علي(عليهماالسلام) - قيام كرده است. به خدا قسم، همه قاتلان حسين را از دم شمشير خواهم گذراند."(19)
بازگشت مختار به كوفه
همزمان با دعوت مختار و تهيه مقدمات قيام، عبدالله بن زبير، سياستمدار كاركشتهاي به نام عبدالله بن مطيع، را كه سابقه دوستي با مختار داشت، به استانداري كوفه منصوب نمود. تـاريـخ ورود اسـتـانـدار جديد بـه كـوفـه، پنج شنبه بيست و پنجم رمضان سال 65 ه .ق بود.
مختار پـس از بريدن از ابـن زبـيـر و تماسهايي كه با اهل بيت پيامبر(عليهمالسلام) گرفت، مكه را به قصد عراق براي هدفي بزرگ ترك كرد؛ و به كوفه رفت.(20)
بلاذري نوشته است: مختار با قافلهاش وارد كوفه شد و پيش از ورود به شهر، كنار رودخانه حيره رفت و غسل كرد، موهاي خود را روغن زد و خود را معطر كرد، لباسي مناسب پوشيد و عـمامهاي بر سر نهاد، شمشير را حمايل كرد و سوار بر اسب وارد شهر شد. در ابتداي ورود، بـه مـسـجـد سـكـون - مـركـز تجمع مردم در محله كنده - رسيد. مردم از او استقبال گرمي كردند. مختار مرتب به مردم بشارت فتح و پيروزي ميداد.(21)
مختار با رهبران شيعيان و ياران اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) و كساني كه در حادثه عاشورا دخالت نداشتند - كه آنان را (حسينيّون) ميگفتند - ملاقات نمود و آنان را به بيعت و قيام دعوت كرد.(22)
مردم كوفه همگي به صورت نيمه مخفيانه با مختار بيعت كردند. اساس اين بيعت و هدف از آن قيام، خونخواهي شهداي كربلا بود.(23) خبر ورود مختار به كوفه و گرايش عمومي مردم به او بـه گوش ابن مطيع رسيد و قاتلان امام حسين(عليه السلام) همچون شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و زيد بن حارث، كه از معاونان استاندار ابن زبير بودند، خطر مختار را به او گوشزد نمودند و پيشنهاد دستگيري و حتي قتل مختار را به او دادند.
سرانجام عمال ابن زبير، مختار را دستگير كردند و به زندان انداختند.(24) مختار بـراي دومـيـن بـار بـه زندان افتاد. گوينـد زنداني شدن مختار همزمان با قيام توّابين بود.(25)
مجددا مختار از زندان براي شوهر خواهر خود، عبدالله بن عمر نامهاي نوشت و همانند گذشته، از زندان آزاد شد، اما با قيد ضمانت.
مختار پس از چند ماه زنداني شدن توسط عمال ابن زبير، خلاصي يافت، و با يك حركت حساب شـده مشغول برنامهريزي براي قيام شد و جمعي از سران شيعه و بقاياي توابين از طرف او مامور شدند تا از مردم بيعت بگيرند.
فلسفه قيام مختار
هـدف مـهـم و اصـلي مـخـتـار از قيامش غير از خونخواهي امام حسين(عليه السلام) و شهداي كربلا و دفاع از اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) نبود. براي اثبات اين مطلب و درك فلسفه قيام مختار، به طور خلاصه، ادلّه ذيل بيان ميشود:
1- مختار در ملاقات با سران شيعه در كوفه، هدف دعوت و قيام خود را چنين بيان ميكرد:
همانا (محمد حنفيّه) فرزند علي، وصي و جانشين پيامبر، مرا به عنوان امين و وزير و فرمانده بـه سـوي شما فرستاده و به من دستـور داده است تا كـسـاني كه ريختـن خون حسين را حـلال دانـسـتـنـد بـه قتل برسانم و به خـونخـواهـي اهـل بيتش و دفاع از ضعفا قيام كنم. پس شما نخستين گروهي باشيد كه به نداي من پاسخ مثبت ميدهيد.(26)
2- در مـوضـعـي ديـگـر چـنـيـن گـفـت: "مـن بـراي اقـامـه شـعـار اهـل بـيـت و زنـده كـردن مـرام آنـان و گـرفـتـن انـتـقـام خـون شـهـيـدان بـه سـوي شـمـا آمـدهام."(27)
3- هـنـگـامـي كـه در زنـدان بـود، مـيگـفـت: "بـه خـدا سـوگـند، هر ستمگري را خواهم كشت و دلهاي مؤمنان را شاد خواهم كرد و انتقام خون(فرزندان)پيامبر(صلي الله عليه و آله) را خواهم گرفت و مرگ و زوال دنيا هم نميتواند مانع من شود."(28)
4- وي نـامـهاي مـحـرمـانـه از زنـدان بـراي تـوّابـيـن فـرسـتـاد و ضـمـن تـجـليـل از حـركـت انقلابي آنان، بشارت داد كه "من به زودي به اذن خدا، از زندان آزاد خواهم شد و دشمنان شما را از دم تيغ خواهم گذراند و نابودشان خواهم كرد."(29)
5- در ملاقات نمايندگان شيعيان عراق با محمد حنفيّه و امام سجاد(عليه السلام) در حجاز، آنان اظهار داشتند كه مختار ما را به خونخواهي شما دعوت كرده است. امام و محمد حنفيّه در پاسخ آنان، اظهار داشتند كه ما خواهان اين كاريم و بر مردم واجب است او را ياري دهند.(30)
6- در بـازگـشت سران شيعه از مدينه به كوفه، مختار در جمع آنان اعلام داشت: "مرا در جنگ با قاتلان اهل بيت و خونخواهي حسين(عليه السلام) ياري دهيد."(31)
7- مـخـتار به ابن غرق گفت: "به مردم بگو: هدف مختار و گروهي از مسلمانان، كه قيام كردهانـد، خـونخواهي شهيد مظلوم و كشته شده كربلا، حسين سرور مسلمين و فرزند دختر پيامبر سيّد مرسلين ميباشد.(32)
8- در ديـدار مـحـرمـانه سران شيعه با ابراهيم اشتر و دعوت از او براي ياري مختار، يزيد بن انس اظهار داشت: "ما تو را به كتاب خدا و سنّت پيامبر(صلي الله عليه و آله) و خونخواهي اهل بيت او و دفاع از ضعفا و مظلومان دعوت ميكنيم."(33)
9- در نـامـه ابـن حـنـفـيـّه بـه ابراهيم اشتر آمده است: مختار، امين و وزير و منتخب من است و به او دسـتـور دادهام با دشمنانم وارد نبرد شود و به خونخواهي ما برخيزد، خود و طايفه و پيروانت او را ياري كنيد.(34)
10- مختار در مراسم بيعت مردم كوفه با او گفت: "بيعت ميكنيد با من بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش و خونخواهي اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله)." (35)
11- شعار قيام مختار "يا لثارات الحسين" بود.(36)
تصميم سران كوفه
عـبدالرحمن بن شريح ميگويد: جمعي از سران شيعه در خانه سعد بن ابي سعر حنفي، كه از چهرههاي برجسته شيعه بود، جلسهاي تشكيل دادند.
عبدالرحمن، كه از بزرگان كوفه بود، در آن جلسه چنين گفت: "مختار ميخواهد قيام كند. و ما را بـه همكاري و ياري خويش دعوت نموده و ما هم بيعت او را پذيرفتهايم، ولي نميدانيم كه واقعا او از طرف ابن حنفيّه ماموريت دارد يا خودش اين چنين تصميم گرفته است." او پيشنهاد داد جـمـعـي از سـران شـيـعـه به حجاز بروند و با اهل بيت پيامبر و بازماندگان امام حسين(عليه السلام) به ويـژه مـحـمـد حـنـفـيـّه، ديـدار كـنند تا قضيّه روشن شود. آن جمع پيشنهاد را پذيرفتند و به حجاز رفتند و به ملاقات محمد حنفيّه رفتند.
مـحـمد عـلت آمـدن آنـان را جويا شد. عبدالرحمن گفت: مـخـتـار ثقفي به كوفه آمده و مدّعي است كه از طرف شما ماموريت دارد و ما را به كتاب خدا و سـنـّت پـيـامبر و خونخواهي اهل بيت پيامبر و دفاع از مظلومان دعوت كرده است. ميخواستيم نظر شما را بدانيم. اگر چنين باشد، با همه وجود، از او حمايت خواهيم كرد و اگر چنين نباشد، او را ترك خواهيم نمود.
محمد، فرزند اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از حمد و ثناي الهي گفت: گفتيد كسي شما را براي خونخواهي ما دعوت كرده است. به خدا سوگند، دوست دارم خـدا بـه وسيله هر يك از بندگان خود كه بخواهد انتقام خون ما را از دشمنانمان بگيرد. اين نظر من است. (37)
عـلاّمـه مـجـلسي(ره) به نقل از فقيه بزرگوار علامه ابن نما مينويسد: محمد حنفيّه به سران شـيـعـه گـفـت: "درباره خونخواهي ما، برخيزيد همه به نزد امام من و امام شما، علي بن الحـسـين (عليهماالسلام) برويم. آنان همراه محمد حنفيّه خدمت امام سجاد(عليه السلام) شرفياب شدند و محمد ماجرا را بيان كرد. امام در پاسخ آنان فرمود:
عـمـوجـان، اگـر كسي به حمايت ما اهل بيت برخيزد، بر مردم واجب است او را ياري دهند. من تو را در اين امر(قيام به خونخواهي) نماينده خود قرار دادم؛ هر طور كه صلاح ديدي، اقدام كن .
پـاسـخ صـريـح و قـاطـع امـام، تـكـليـف را روشن كرد و سران شيعه شاد شدند و با خود گفتند: امام و محمد حنفيّه به ما اجازه قيام دادند.(38) آنان به كوفه بازگشتند و به مـخـتـار بـشـارت دادنـد و او را از مـاجـرا آگـاه سـاخـتـند و مختار با شادي گفت: " الله اكبر، مرا ابـواسـحـاق گـويـنـد. بـرخـيـزيـد و دسـت بـه كـار شـويـد و شـيـعـيـان را آمـاده قـيـام كنيد."(39)
شـعار ياران مختار، شهر كوفه را گرفت: "يا منصورُ اَمِت؛ اي پيروز، بميران" و با شعار "يا لثارات الحسين" چهره كوفه منقلب گرديد.(40)
شعار "يا منصـور امت" شعار ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله) در جنگ بدر بود.(41) و در قيام زيد بن علي بن الحسين(عليهماالسلام) نيز همين شعار داده شد.(42)
شهر كوفه چهره يك شهر جنگي به خود گرفت و اين بار در تب خونخواهي امام حسين(عليه السلام) ميسوخت و فرياد "يا لثارات الحسين" در شهر جوش و خروش افكند.
بـيـشتـر سـاكـنان عراق را ايرانيان تشكيل ميدادند و جمعيّتي عظيم بودند كه به آنان "جند الحمراء" يا "لشكر سرخ" ميگفتند؛ زيرا نسبت به اعراب سيه چهره، گونههايي سرخ و سـفـيـد داشـتـنـد و يـا لبـاس سـرخ مـيپـوشـيـدند. عمده لشكر مختار را نيز ايرانيان يا "جند الحـمـراء" تـشـكـيـل مـيدادنـد. ايـنـان بـه دليـل عـدالت گـستري حكومت حضرت علي(عليه السلام) از طرفداران سرسخت خاندان پيامبر و فرزندان حضرت علي(عليه السلام) به شمار ميآمدند.
نـيـروهايي كه با مختار بيعت كرده بودند، فوج فوج وارد كوفه ميشدند: ابوعثمان شهدي، از سـران قـبـايـل اطراف كوفه، با شعار گيا لثارات الحسين" وارد شهر شد، نيروهاي مثنّي بـن مـخـربه نيز پس از درگيري با نيروهاي ابن زبير در بصره و شكستن محاصره شهر، به كوفه آمدند.
بـيـشتـر سـاكـنان عراق را ايرانيان تشكيل ميدادند و جمعيّتي عظيم بودند كه به آنان "جند الحمراء" يا "لشكر سرخ" ميگفتند؛ زيرا نسبت به اعراب سيه چهره، گونههايي سرخ و سـفـيـد داشـتـنـد و يـا لبـاس سـرخ مـيپـوشـيـدند. عمده لشكر مختار را نيز ايرانيان يا "جند الحـمـراء" تـشـكـيـل مـيدادنـد. (43) ايـنـان بـه دليـل عـدالت گـستري حكومت حضرت علي(عليه السلام) از طرفداران سرسخت خاندان پيامبر و فرزندان حضرت علي(عليه السلام) به شمار ميآمدند.
قصر ابن زياد به تصرف مختار در آمد، آنها شب را آنجا ماندند و صبح روز بعد بزرگان و سران قـبايل و مردم در مسجد و مقابل قصر تجمع كردند. مختار خود را براي اداي نماز و سخنراني در مـسجد و اعلام رسمي پيروزي انقلاب، مهيّا كرد.(44) ظاهرا آن روز، جمعه بوده است. مـخـتـار شـخـصـا نـمـاز را اقـامـه نـمـود و در يك خطبه پرمحتوا و انقلابي، اهداف اصلي قيام را تشريح كرد.
فرازي از كلام مختار:
«اي مردم كوفه، من از جانب اهل بيت پيامبر ماموريت يافتهام تا به خونخواهي امام مظلوم، حـسـيـن بن علي(عليهماالسلام) و شهداي كربلا قيام كنم و انتقام آن عزيزان را بگيرم و تا آخرين نفس، با شدت هر چه بيشتر، اين هدف مقدس را تعقيب خواهم كرد.»(45)
مـخـتـار سپس در خطبه دوم نماز، با تاكيد و قسم ياد كردن، تصميم خود را در ريشهكن نمودن عمّال ظلم و ستم و قاتلان امام حسين(عليه السلام) اعلام داشت .
در نهايت مختار حكومت خود را تاسيس نمود و قاتلان شهداي كربلا را به سزاي عمل خود رساند. كه در مقالهاي خاص به نحوه كشته شدن قاتلان امام حسين (عليه السلام) ميپردازيم.
مزار و زيارت نامه مختار
مزار مختار در كوفه، از قديم الايام جزو مشاهد مشرّفه محسوب ميشود. قبر مختار در صحن مسلم بـن عـقـيـل، مـتصل به مسجد اعظم كوفه است.(46) گرچه بناي آن مندرس و قديمي شـده، اما بـزرگـان شـيـعـه و مـردم قـدرشـنـاس از زيـارت او غافل نيستند.
علامه شيخ عبدالحسين طهراني(ره) از شاگردان برجسته صاحب جواهر و وصي مرحوم اميركبير، وقـتـي بـراي تـشـرف بـه عتبات عاليات وارد عراق شده بود، نسبت به تعمير و تجديد بناي مزار شريف مختار همت گماشت .
عـلامـه امـيـنـي بـه نـقـل از كـتـاب مـزار شـهـيـد، زيـارتنـامـهاي جـالب بـراي مـخـتـار نـقـل مـيكـنـد و از ايـن زيـارتنـامـه، كـه شـهـيـد آن را نـقـل كـرده اسـت، معلوم ميشود كه قبر مختار از ديرزمان، مورد علاقه شيعيان و آزادمردان بوده و ابن بطوطه نيز در سفرنامه خود به آن اشاره كرده است.(47)
سخني در باب انتقام مختار از دشمنان
مـخـتـار تـصـمـيـم گـرفـت با تمام قوا، همه مسبّبان حادثه عاشورا را مجازات كند و آنان را به سزاي اعمال ننگين خود برساند. اين هدف اصلي مختار بود و در اين كار، تا حدي موفق گرديد. او بـه نـيـروهـايـش دسـتـور داد در هر مكان و هر زمان، عاملان حادثه كربلا را يافتند؛ به جزاي اعـمـالشـان بـرسانند و به هيچ وجه، به آنان رحم نكنند. اين دستور اجرا شد و جمع كثيري از عـامـلان حـادثـه كـربـلا بـه دسـت عـدالت و انـتـقـام سـپـرده شـدنـد و بـه جـزاي اعمال زشت خود رسيدند.
بـر خـلاف شايعات امويان و بعضي گزافهگوييها، در نهضت مختار، فقط قاتلان امام حسين (عليهالسلام) و عاملان حادثه كربلا كيفر ديدند و در تاريخ حتي يك مورد تعرض به زنان، كودكان و افراد بي گناه از سوي او مشاهده نشده است، بلكه آنچه از تاريخ به دست ميآيد اين است كه مختار و نيروهايش اصول انساني و ارزشهاي الهي را رعايت ميكردند.
ديـنـوري، مـورخ مـشـهـور، نـقل ميكند كه پس از كشته شدن ابن زياد در جنگ خازر، همسر او به اسـارت سـپـاه مـخـتـار درآمـد. ايـن زن اسـيـر نزد ابـراهـيـم (فـرمـانده لشكر مختار) آمد و گفت: امـوال او را بـه غـارت بـردهانـد، ابـراهـيـم گـفـت: چـه مـقـدار از امـوال تـو غارت شده است؟ گفت: پنجاه هزار درهم. دستور داد يكصدهزار درهم به او دادند و و او را همراه صد سوار به بصره نزد پدرش رساندند. (48)
البـتـه نـمـيتـوان گـفت تمام آنچه مختار و نيروهايش انجام دادند دقيقاً منطبق با موازين شرع و اعـتـقادات شيعه بوده است، اما آنچه مختار نسبت به عاملان فاجعه كربلا انجام داد، واكنش قهري دسـتـگـاه آفـريـنـش بـا سـتمگران، اجابت نفرين دلهاي سوخته خاندان ستمديده پيامبر(صلي الله عليه و آله) و جوشش طبيعي احساسات در جامعه مسلمانان بود.
توفيق اعلم، دانشمند معاصر، درباره انتقام مختار ميگويد: تـنـهـا بـرخـورد قاطع و خونباري كه در تاريخ از ملامت مصون مانده و عذر آن پذيرفته شده همين كار عادلانه مختار است.(49)
استاد سيدجعفر شهيدي(ره) نيز در اين باره ميگويد:
«... از نو قتلگاه، بلكه قتلگاههاي ديگري به راه افتاده، اما اين بار قربانيان، آن پاكان و عـزيزان خدا نبودند، دژخيمهايي بودند كه دستهايشان تا مرفق، در خون آزادگان رنگين شده بود.
امروز وقتي ما داستان كشتار مختار، پسر ابي عبيده ثقفي را ميخوانيم، اگر سري به كتابهـاي حـقـوقـي زده بـاشـيـم، مـمكن است چنان انتقامي را تا حدي خشن بدانيم و بگوييم: چرا چنان كردند؟ يكي را چون گوسفند سر بريدند و يكي را شكم پاره كردند و ديگري كه تيري به فـرزنـدي از فرزندان حسين(عليه السلام) افكنده و آن جوان كه دست را سپر ساخته و تير، دست و پيشاني او را شكافته بود، همان كيفر دادند، ديگري را در ديگ روغن جوشان افكندند و دست و پاي آن يكي را بـه زمـيـن دوخـتـنـد و اسـبـان را روي آن گـذراندند، چنانكه نوشتهاند، تنها يكجا دويست و چـهـل و هـشـت تن را، كه در قتل حسين و ياران او شريك بودند، طعم اينگونه كيفرها چشاندند؛ ما ايـن داسـتـانهـا را مـيخـوانيم و در آن نوعي قساوت ميبينيم، اما بايد دانست كه قضاوت مردم سيزده قرن بعد درباره كردار پيشينيان درست نيست.
شمر، عبيدالله بن زياد، عمر سعد، حفص ـ پسر او ـ خولي، سنان و دهها تن از سران لشكر كـوفـه كيفرها ديدند، اما تاريخ به همين جا بسنده نكرد و اين آخرين انقلاب و آخرين انتقام نبود.»(50)
ايـن، تـازه عذاب دنيوي آن نابكاران از خدا بي خبر بود و عذاب اخروي، كه جلوهاي كامل از قهر الهي را به نمايش ميگذارد، بسيار افزونتر و كوبندهتر از اينها است .
«فَسيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»(51)
و به تعبير اميرالمؤمنين (عليه السلام):
« يَومُ الْمَظْلُومِ عَلَي الظّالِم اَشَدُّ من يَوْمِ الظّالِم عَلَي الْمَظْلومِ » ؛
روز ستمديده بر ستمكار سختتر است از، روز ستمكار بر ستمديده.(52)
...........................................
پينوشتها:
1- تـاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، ج 6، ص 7؛ تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يـعـقـوب، ج 2، ص 258؛ كـامـل فـي التـاريـخ، ابـن اثـيـر، ج 4، ص 163؛ بـحـار الانـوار، محمدباقر مجلسي ،ج 45، ص 350.
2- مـعجم قبائل العرب، عمر رضا كحاله، ج 1، ص 148- 149؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد معتزلي، ج 8، ص 303.
3- بحارالانوار، ج 45، ص 350؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 171.
4- بـحـارالانـوار، ج 45، ص 345؛ قاموس، محمد بن يعقوب فيروز آبادي، ج 1، ص 257؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 4، ص 172.
5- بحارالانوار، ج 45، ص 344؛ رجال كشي، ص 127.
6- مروج الذهب، ج 2، ص 315؛ انساب الاشراف، ج 6، ص 375.
7- الغـارات، ابـراهـيـم بـن مـحـمـد ثـقـفـي، ج 2، ص 517؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 433.
8- انساب الاشراف، ج 6، ص 375؛ بحارالانوار، ج 45، ص 350.
9- همان .
10- مـقـتـل الحـسـيـن، عـبـدالرزاق موسوي مقرم، ص 167؛ حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 454.
11- الاعلام، خيرالدين الزركلي، ج 8، ص 70.
12- بحارالانوار، ج 45، ص 352.
13- الارشاد، ص 205؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 355.
14- انساب الاشراف، ج 6، ص 376.
15- كامل ابن اثير، ج 4، ص 169.
16- تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 381؛ كـامـل ابـن اثـيـر، ج 4، ص 36.
17- مقتل الحسين(ع) ، ابي مخنف، ص 268-270.
18- انـسـاب الاشـراف، ج 6، ص 376- 377؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 116؛ مقتل ابي مخنف، ص 271؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 249.
19- كامل ابن اثير، ج 4، ص 169-170.
20- بحارالانوار، ج 45، ص 356.
21- انساب الاشراف، ج 6، ص 379.
22- مـروج الذهـب، ج 3، ص 74؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 172؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 579.
23- تاريخ طبري، ج 5، ص 580؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 172.
24- تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 581 و ج 5، ص 58؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 173.
25- كامل ابن اثير، ج 4، ص 173.
26- تاريخ طبري، ج 5، ص 580؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 172.
27- البداية و النهاية، ابن كثير، ج 8، ص 270.
28- كامل ابن اثير، ج 4، ص 173.
29- تاريخ طبري، ج 6، ص 7؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 211.
30- بحارالانوار، ج 45، ص 365.
31- تاريخ طبري، ج 6، ص 15؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 215.
32- همان، ج 4، ص 170.
33- تاريخ طبري، ج 6، ص 15؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 215.
34- انساب الاشراف، ج 6، ص 386؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 16؛ بحارالانوار، ج 45، ص 364- 365.
35- تاريخ طبري، ج 6، ص 32؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 226.
36- تاريخ طبري، ج 6، ص 20؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 218-210.
37- تاريخ طبري، ج 6، ص 13؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 214.
38- تنقيح المقال، مامقاني، ج 3، ص 206؛ بحارالانوار، ج 45، ص 365.
39- تاريخ طبري، ج 6، ص 14؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 214 .
40- تاريخ طبري، ج 6، ص 20؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 218.
41- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 265؛ فروع كافي، ج 5، ص 47.
42- مقاتل الطالبيين، ص 93.
43- الاخبار الطّوال، احمد بن داود دينوري، ص 293.
44- تاريخ طبري، ج 6، ص 32.
45- تاريخ طبري، ج 6، ص 32، مصر.
46- تنزيه المختار، ص 14 ـ 13.
47- رحله، ابن بطوطه، ص 232.
48- اخبار الطوال، ص 296.
49- اهل بيت، توفيق اعلم، ص 517 .
50- پس از پنجاه سال پژوهشي تازه پيرامون قيام امام حسين(عليه السلام)، سيد جعفر شهيدي، ص 193ـ 194.
51- شعراء، آيه 227.
52- نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، ص 401، قصار 241.
نظرات شما عزیزان: